طنز
ماجراهای سلطان اُسکُلخان
این داستان: مایهکوبی همایونی
علیرضا خسروانی
هرچند شایستهتر مینمود خودِ جناب مستطاب "تدروس آدهانوم" مسئولِ دایرهی دابلیو اچ او در قالب هیئتی قهار به دستبوسی ما میرسیدند و یک جفت از آن فایزرهای میدین فرنگ را در بازوی همایونی فرو میکردند؛ البته به دستِ یکی از پرسنلِ ترگل ورگلشان و چاکران و ملازمانِ همیشه دلواپس را از دلنگرانی در میآوردند اما خب اجالتاً دست ما کوتاه و فایزر بر نخیل. لذا دندان به جگر میگیریم که این امواج پی در پی بگذرند تا در فرصتِ مقتضی دهان آنهایی را که بجای آش ترخینهی خودمان، آشِ خفاش کوفت کردهاند، هدایت کنیم روی چال سرویس.
باری، همینطور که از جانب اغیار مخابره میشد که واکسن هم مثل هرچیزی در این مملکت اللهبختکیست و در این فقره هم تحریم هستیم و اصلا نیست و اگر هست، کمهست و اگر گیر بیاید برای ازما بهتران است لذا ولوم انتظارات قبله عالم که ما باشیم هی پایینتر آمد تا رسید به جایی که راضی شدیم به هرچیزی که اسمش واکسن باشد و از طریق سوزنی که سوراخ داشته باشد، ریخته شود در سوراخی که سوراخ داشته باشد. و بقول آن پیرزن که مابین خواستگاران اندکش هی خوب و بد کرده بود، رسیدیم بجایی که گفتیم خر باشد فقط نر باشد.
میفرمودیم: از جانب فالوورهای گوگولیمان و از طریق دایرکتِ همایونی خبری مخابره شد مبنی بر اینکه واکسن ریختهاند در شهر مثل ریگِ بیابان و هر بنی بشری از عوام و رعایای بیپارتی گرفته تا آشناداران میتوانند مایهکوبی شوند، بیمنتِ هیچ نسناسی؛ ما که دیگر جای خود داریم. به هر روی این قضیه را به فال نیک گرفتیم و دادیم منجمان روزی را که قمر در عقرب نباشد معین کنند تا قبله عالم جهت ایمن شدن در برابر این ویروسِ هرجایی مایهکوبی شده و قال این قضیه هم در دربارِ همایونی کنده شود.
روز موعود فرا رسید و امر کردیم همهی اهل بیت باید واکسینه شوند و همه تمکین کردند الا شاهِ ماضی که ابوی محترم باشد و خودش برای خودش دیکتاتوریست آنتیک و یک کلام اعلام کرد جز واکسنی که ساخت برادران افغان باشد چیز دیگری تزریق نمیکند و همچنان بر حرف خود که واکسن باید استنشاقی باشد باقیست و حتا شنیدهایم در برخی محافل خیلی خصوصی نفس مبارک را در سینه حبس کرده و هنگام بیرون دادنش فتوا داده که آنچه برادران افغان از عصارهی محصولات زراعیشان میگیرند جهت درمان این نسناس استفاده شود که عینهو شیرهی شیرِمادر حلال است.
باری فرمودیم صلاح مملکت خویش خسروان دانند و امر کردیم یکی از مراکز مایه کوبی را برایمان قرق کنند تا تشریف فرما شویم. همراه با هیئتی متشکل از یارانِ غار به نزدیکترین مرکز، نزول اجلال کردیم؛ هرچند چاکران اصرار داشتند ما در صف معطل نشویم و هرطور شده متصدیان را برای انجام وظیفه به خدمت ما بیاورند اما از آنجا که این خز بازیها در مرام همایونی نمیگنجد و ما بزرگوارتر از آنیم که فکرش را بکنید گفتیم خیر! ما هم مثل مردم در صف میمانیم تا بعدها رسانههای معاند مخابره نکنند که حضرت اجل از موقعیت همایونی سوءاستفاده کرده و بامبول دیگری برایمان چاق کنند. اما مؤکداً به چاکران امر کردیم مراقبت کنند خدایی ناکرده متصدیِ نامحرمی بازو مازوی نوامیسمان را لمس نکند که اولاً میدهیم خشتک مسئول اینجا را در مشمایی انداخته و تحویلش دهند و ثانیاً امر میکنیم از قفا، چکی افسرگونه نثارش کنند تا صدایش بپیچد در همهی سالنهای این دیار؛ که البته ملازمان سرکشی کرده و تایید کردند که شئونات به غایت رعایت میشود.
بعد از ورود به مرکز مذکور، متوجه صفوف مختلفی شدیم که گویا هرکدام از آنها به باجهای هدایت شده و در هر باجه به دلخواهِ مراجعین، واکسنی برای ایشان تزریق میشد که هرکدامشان را رجالِ مربوطه از ممالک دور و نزدیک بصورت نقد و نسیه وارد کرده بودند و برخی هم تحفههای ممالک دوست بودند. باری به اتفاق یاران، خودمان را چپاندیم در یکی از صفهای طویل و سماق مکیدیم تا نوبهمان شود. در این بین مدام به این میاندیشیدیم که مبادا اغیار تعمداٌ واکسنی نامرغوب برایمان تزریق کنند و یا شایعاتی که به گوش مبارک رسیده بود درست از آب دربیاید؛ اینکه برخی از واکسنها آب مقطرند و اگرهم نباشند خطرناکند. و خطرِ اخته شدنِ قبله عالم و ابتر ماندنِ سلسلهی همایونی بشدت تهدیدمان میکرد. همزمان صفوف خلوتِ کناری به سرعت رو به جلو میرفتند تا اینکه بلیط ما هم برد و نوبهمان رسید. متصدیِ کذا نگاهی سرسری به کارت ملیمان انداخت و عرض کرد: ازین کارتا هنوز هه؟ چرا عوضش نکردی عمو؟ قدیمه که! مثل همیشه در حال إنقُلت آمدن در کار و بارمان بودند که متصدی شریفی سر رسید و عرض کرد: بزن براش بره گناه داره!
خودمان نخواستیم هویتمان فاش شود لذا زبان در نیام گرفتیم تا کارمان راه بیفتد اما بعد از تزریق متوجه شدیم آن صفِ خلوتِ کناری، همان واکسنِ ایمنتر و مرغوبتر بود و چون ایرانی جماعت از صفوف دراز خوشش میآید و نافش را در صف بریدهاند و ما هم از این قاعده مستثنا نیستیم با ایستادن در صف شلوغ، اینجا هم در پاچهمان رفت. به هر روی مایه کوبی ما هم انجام گرفت و انشالله مبارک است. غرض از این روایت این بود که بگوییم ماهم با تمام جبروتمان واکسن زدیم شما که دیگر جای خود دارید پس جنابتان هم در این فریضه تعجیل نمایید که از اوجب واجبات است، وسلام.
چاپ در هفته نامه ویرنامه
سال ششم شماره 172
کارتون: اثری از استاد محمدرضا میرشاه ولد است که با بزرگواری تام، اجازه چاپ آن را در نشریه به حقیر دادند.
برای دانلود فایل pdf و با کیفیت ویرنامه اینجا کلیک کنید دریافت
.