فصلنامه بادبان
سال اول شماره سوم پاییز98
به بهانه تولد احمد شاملو
علیرضا خسروانی
((فایل pdf و با کیفیت این شماره از نشریه بادبان را میتوانید در انتهای همین مطلب دانلود کنید))
ادبیات ایران بی شاملو کهکشان راه شیریست بی نجوای خورشید. این تعبیر شاید علمی نباشد اما شاعرانه است.
آنچه علاقهمندان به ادبیات، شاملو را با آن میشناسند، شعر سپید است؛ البته جدا از دکلمههای بیبدیلِ اشعار فدریکو گارسیا لورکا، لنگستون هیوز، مارگوت بیکل و دیگر شاعران و شناساندن آنها به ادبیات ایران و همچنین ترجمههای فاخرش.
برای درک خدمت این نابغه به تلاطمِ ادبیات معاصر از نیما به بعد، کافیست معنای لغوی و درونی واژهی پیشقراول را دریابیم. شاملو سرباز آرامی بود که بی اِذنِ شاه با دلیریِ تام، بی باک از دهانکجیِ کجاندیشان، شاهراهِ جدیدی برای عبورِ دلیجانهای واژه باز کرد.
بقول شمس لنگرودی: ((شاملو متوجه شد که این موسیقی کهنِ کلام است که میتواند آن روح را در محتوای او بدمد نه موسیقیِ زبان روزمره. در نتیجه شعری سرود که صورت و محتوای هماهنگی داشت)). یعنی بامداد دریافت که در جانِ هر واژه آهنگی نهفته است و این تفکر نو، از دلِ هنر هزارسالهی وزن و عروض و قالب و شاید از آبشخور دیگری ورای مرزهای این سرزمین، شعری پدید آورد که در حینِ راز آلودگی، سرشار از سادگی و صحبتِ ضمیر بود.
احمد شاملو بیگانه با ادبیات کلاسیک هم نبود، کما اینکه برای همهی نسلها سروده است؛ از کودکانهی «بارون میاد جر جر» گرفته تا پیرانهی «در آستانه»:
بارون میاد جرجر، گم شده راه بندر
ساحل شب چه دوره، آبش سیاه و شوره
آی خدا کشتی بفرست، آتیش بهشتی بفرست
جادهی کهکشون کو، زهرهی آسمون کو
چراغ زهره سرده، تو سیاها میگرده
ای خدا روشنش کن، فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر، بارون میاد جرجر
بارون میاد جرجر، رو گنبد و رو منبر
لکلک پیر خسه، بالای منار نشسه
لکلک ناز قندی، یه چیزی بگم نخندی
تو این هوای تاریک، دالون تنگ و باریک
وقتی که میپریدی، تو زهره رو ندیدی؟
عجب بلایی بچه، از کجا مییایی بچه
نمیبینی خوابه جوجهم، حالش خرابه جوجهم
***
و پیرانهی در آستانه:
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بیگاه
به درکوفتنات پاسخی نمیآید.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینهیی نیکپرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند که غلغلهی آن سوی در زادهی توهمِ توست نه انبوهیِ مهمانان،
که آنجا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آنجا
جنبش شاید،
اما جُنبندهیی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف
نه عفریتانِ آتشینگاوسر به مشت
نه شیطانِ بُهتانخورده با کلاهِ بوقیِ منگولهدارش
نه ملغمهی بیقانونِ مطلقهای مُتنافی. ــ
تنها تو
آنجا موجودیتِ مطلقی،
موجودیتِ محض،
چرا که در غیابِ خود ادامه مییابی و غیابت
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
همسر آیدا، مابین این خامی و پختگی هرچه دل بخواهد از عاشقی و عشق گفته است و خاطرات بیهمتایی را برای عاشق و معشوقهای دیروز و امروز ساخته است. گاهی با شعر و گاه با زخمهی دلنشینی که در صدایش داشت با دکلمههای جاندارش؛ چه با ترجمهی اشعار شاعران نامدار و چه با سپیدهای پرمغزش:
چه بیتابانه میخواهمت
ای دوریات آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پشت سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربهیی بیهوده است
بوی پیرهنت،
اینجا
و اکنون
کوهها در فاصله
سردند
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج میزند
بینجوای انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالیست…
حال با این گفتههای تکراری و البته هربار با ارزش برای هر شاملو دوستی باید گفت که ای کاش قبل از بستن بارش از این روزگار با اتخاذ کردن مراتبی و نوشتن قوائدی در چهارچوبی ادبی و مبثوت، برای شعر سپید، بیراهههای بوجود آمده از دلِ این سبک خارقالعاده را میبست. چراکه پس از وی خیل وسیعی از ناآگاهانِ خارج از شعر و ادبیات بر نوشتههای خود، نام سپید نهاده و مینهند؛ که هرچند میتوان برخی از آنها را نوعی ادبی دانست اما بیشتر آنها دلنوشتههایی هستند بیهیچ خصیصهای از شعر و حتا بسیاری از آنها خالی از هر تخیلیست که امروزه دنیای مجازی، جایی برای انتشار آنهاست و صدالبته در بازار آشفتهی نشر، بسیاری از آنها به چاپ میرسد.
اما همین سردرگمی در میان بسیاری از شعردوستان باعث نشده است تا پس از بنیانگذار این سبک و حتا به موازات وی، کسی سپیدِ حقیقی و ناب نسراید و بیاغراق پس از او هم سپید سرایانی قهار و هم شاعرانی که شعرشان از مشتقاتِ شعر نو است _بارهای بار_ شعربازان را به تحسین واداشتهاند؛ که در اشعار آنها علاوه بر خصلتهای شعر، مانند صورخیال و انواع آرایههای ادبی، آشناییزدایی و ساختارشکنیهایی قابل تأمل میتوان یافت. از این میان و از نمایندگان شعر سپید، موج نو، حجم و فراگفتار میتوان به نامهای آشنایی اشاره کرد: فروغ فرخزاد، احمدرضا احمدی، بیژن جلالی، یدالله رویایی، منوچهر آتشی، بیژن الهی، هرمز علیپور، علی باباچاهی، سیدعلی صالحی، محمدشمس لنگرودی و... یا جوانترهایی چون محمدرضا عبدالملکیان، گروس عبدالملکیان، لیلا کردبچه، رسول یونان و بسیاری دیگر که تأثیر بسزایی در شعر و ادبیات این روزها داشته و دارند و به نوعی میتوان بسیاری از آنها را پیرو شاملوی بزرگ دانست.
با این تفاسیر و گفته و ناگفتهها، تنها سطری از سپیدهای شاملو کافیست تا بیآنکه بدانیم چه نگینیست بر انگشتر شعر ایران، در گوشهای از دل جایش دهیم. اما همانگونه که پیشتر گفته شد، ذمهی شاملو بر گردن فرهنگ ایران، تنها بخاطر شعرهایش نیست. اگر فقط چند لحظه تمام استعدادِ ادبیات معاصر را بی ایشان در نظر بگیریم؛ آیا در این وادی، لااقل در ایران، خبری از امثال لورکا، هیوز، بیکل و بسیاری نامداران دیگر بود؟! آیا با شازده کوچولو لابهلای اخترکهای آسمان رویاییِ اگزوپری میچرخیدیم؟! و صدها ترجمه، نقد و تفسیرِ بیبدیل و صدها ارمغان دیگر...
این گفتهها اما، هیچگاه حق مطلب و آنچه الف.بامداد در سنِ پُر چراغش برای فرهنگ این دیار کرده است، ادا نمیکند.
و چه کوتاه و بیباک چونان زندگیِ لبریز از داناییاش از رفتن گفت و در دوم مردادِ شیرنشان، سفیر مرگ را سلام داد:
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
با روئی پی افکندن …
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم...
فایل pdf شماره سوم نشریه بادبان
دریافت
حجم: 5.95 مگابایت