علیرضا خسروانی

می‌نویسم پس هستم

علیرضا خسروانی

می‌نویسم پس هستم

علیرضا خسروانی

علیرضا خسروانی
عضو تحریریه فصلنامه بادبان و هفته‌نامه ویرنامه
دانش آموز داستان نویسی
و عاشق شعر...

ایمیل: arkhosravani12@gmail.com
اینستاگرام: alireza_khosravani12

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۴
آذر
۰۰

                                                      

ماجراهای سلطان اسکل خان

این داستان: ترازوی همایونی

علیرضا خسروانی

اخیراً در لابراتوارِ همایونی، آزمونی تدارک دیده‌ایم که شرح مبسوط آن را، با جنابتان در میان می‌گذاریم و اگر بعد از فرامایشات جنابمان، متصور شدید که ما بسیار علاف و بیکاریم؛ باید بگوییم که بله! حدس‌تان کاملاً صحیح است و اگر پس از ماحصل این آزمونِ همایونی، تصور کردید که ما اُسکلیم باید بگوییم که خیر! زیر بار این یک فقره به هیچ وجه، نرفته و نمی‌رویم؛ چراکه اسکل نام کوچک ماست و هیچ ارتباطی به آن یکی اسکل که مد نظر جنابتان است، ندارد. و از قضا ضریبِ هوشیِ همایونی از سلاطین هم عصرمان، خاصه عالیجناب تِسو، اگر بیشتر نباشد کمتر هم نیست. و چون به امضای مشروطیت اعتقاد داریم و همواره به اهالی فن، اذنِ اظهار نظر داده‌ایم، شما را نیز، در قضاوتتان آزاد می‌گذاریم و البته چاره‌ای هم نداریم؛ چراکه دستمان به شما که نمی‌رسد، نهایتش این است، لایک‌تان نکنیم.

باری، پیشاپیش تصمیم‌مان را برای انجام این آزمون، با شما درمیان می‌گذاریم تا هم شفاف سازی شود و هم روحِ اسحاق‌خانِ نیوتن از ما راضی باشد، ان‌شاءالله.

صبح امروز ملکه ماضی، که والده‌‌ی محترمه مکرمه ما باشند، جهت سیر کردن شکمِ این شکم‌دریده‌های دربار و ایضاً تهیه احتیاجات و ارزاق، راهی بقالی محله‌مان می‌شوند که البت نقلِ ادامه ماجرا از زبان ایشان شنیدنی‌تر است:

ـ چی بگم والا ننه! چی بگم بلا ننه! اعصاب می‌ذارن واس آدم. الهی تک به تکشون به زمین گرم بخورن، الهی تک به تکشون نقرس بگیرن. الهی مثل ما کاسه‌ی چه کنم چه کنم دست بگیرن. الهی صبح از خواب پاشن، ندونن چی میخوان بار بذارن. الهی یخچالو وا کنن، جز یخ چیزی توش نباشه. الهی...

ـ حبس نفس بفرمایید مادر! ما گفتیم ماجرای امروز را روایت کنید، نگفتیم بگذاریدش روی رگبار نفرین که. بفرمایید در بقالی چه دیدید؟

ـ آهان ننه! الانه می‌گم! الهی دس بزنن به زر خاکستر شه. الهی قسطاشون عقب بیفته...

ـ ای بابا! اصلاً نمی‌خواهیم شما روایت کنید بفرمایید قرص فشارتان را زیر زبانتان بگذارید خودمان مابقی‌اش را نقل می‌کنیم:

باری، گویا وقتی والده وارد بقالی می‌شوند و بهای اجناس را متوجه می‌شوند ابتدای مراتب شک می‌کنند که لای پفک‌ها دوربینی در خفا پنهان کرده‌اند و می‌خواهند ایشان را جهت افزودن فالوور، ایستگاه کنند، که البته پس از لختی متوجه می‌شوند که از قضا همه چیز لایوِ لایو است. یعنی به گفته خودشان تا چند دقیقه مثلِ زنده یاد ماکسی‌میلیانوس بعد از مراجعت از غار، فقط به یک نقطه خیره بوده‌اند و پس از اینکه از شوک خارج شدند، متوجه می‌شوند نرخ‌ اجناس نرخ همیشه نیست و تمام سکه‌های ایشان را برده‌اند به ازای یک کیلو برنجِ نیم دانه‌ی میدین کراچی و گویا تا رسیدن به اندرونی و مطبخ، از فرط شگفتی و ایضاً حیرت، چندبار راهشان را گم می‌کنند.

همین ماجرا، لاوازیه درونمان را بیدار کرد و البته فتح بابی شد تا جنابِ ما تصمیم به این آزمون جالب و البته نفس‌گیر بگیریم.

لذا صدگرم از آن یک کیلو برنج کذا را در ترازوی هدیه‌مان ریختیم و شروع کردیم به شمردنِ دانه‌های الماس. بعد از چند ساعت ممارست و رنج و البته مورد تمسخر گرفتن اغیار، متوجه شدیم در هر صد گرم تقریبا پنج‌هزار دانه برنج موجود است که به عبارتی می‌شود در هر کیلو حدوداً پنجاه هزار دانه. و با احتساب قیمت هر کیلو برنج شبه قاره هند به بهای هفتاد هزار اوشلوق می‌شود هر دانه‌ای یک تومان و ده قِران و سه شاهی. خب شاید پیش خودتان بگویید: والا خوب ارزونه. که باید متذکر شویم هر دانه. تَکرار می‌کنیم: هر دانه می‌شود مقدار مذکور. یعنی کار رسیده است به جایی که دانه‌های برنج هم دم درآورده‌اند. مثل هر عدد موز یا هرعدد هندوانه که نرخی دارند، هر یک دانه برنج هم بهایی دارد و با این تفاسیر در آینده ای نچندان دور جنابتان برنج را نه کیسه‌ای و حتا کیلویی که دانه‌ای خریداری می‌نمایید، ان‌شاءالله.

یعنی وقتی جنابتان قاشق را مثل بیل، در پلوی مزین شده با زرشک فرو می‌کنید، اولاً باید بدانید که پلو نیست و اشرفی‌ست، ثانیا هنگام مراجعت به حلقوم همایونی، باید چهارچشمی مراقبت کنید از دانه‌های این دُر و گوهر، چیزی به زمین نیفتد و توسط مورچه‌های یاغی به یغما نرود، ان‌شاءالله.

باری چنین بود و چنان شد که فرمودیم. اما کو گوش شنوا که همواره ما نصیحت کردیم و دوستان فقط سوت بلبلی زدند و انگشت شصتشان را نشانمان دادند؛ البت به نشانه لایک.

پس تا کشف بعدی و آزمون بعدی و ایضاً نصایح گوهربار بعدی‌مان همه‌ی شما عزیزان را بخدای منان و روح بزرگِ شادروان پرفسور بالتازارِ فقید می‌سپاریم. باقی بقایتان.

هفته‌نامه ویرنامه

سال ششم/ شماره174

برای دانلود نسخه pdf نشریه ویرنامه اینجا کلیک کنید: دریافت

 

  • علیرضا خسروانی