علیرضا خسروانی

می‌نویسم پس هستم

علیرضا خسروانی

می‌نویسم پس هستم

علیرضا خسروانی

علیرضا خسروانی
عضو تحریریه فصلنامه بادبان و هفته‌نامه ویرنامه
دانش آموز داستان نویسی
و عاشق شعر...

ایمیل: arkhosravani12@gmail.com
اینستاگرام: alireza_khosravani12

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها

۳ مطلب با موضوع «نوشته‌های این وبلاگ :: شعر» ثبت شده است

۰۲
مرداد
۰۱

 

 

"سبابه"

 

و لبت دستش نمی‌رسد به من

که سبابه‌ای هستم امروز     بی‌اثر

 

و لبت که می‌گریخت از لمس

بیرون آمده از پستو       امروز

حالا که پاک شده       حافظهٔ آسیاب از آب

و جز جیرجیرِ لولاها

ترانه‌ای ندارد برای آبادی...

 

و چشمت

که می‌تابید به ماه

منعکس می‌شد آن‌روزها      ایوان به ایوان

من هم این دو کاسه را لبریز کردم

از تو

که آن زمان آیین بودی

 

و سحرها

ادایت می‌کردیم       من و مادرم

او با سجادهٔ سبزی، سوغات نجف

من

از پشتِ مانیتور

 

ای فریضه

که می‌گریزی از لمس

از لب       از پیشانی

 

لبت دستش نمی‌رسد به من     امروز

که ت‍َرَکی هستم       که برداشته شده‌ام

وسط رودی که

خاطره‌ها دارد با باد

با ابر      با مرغابی...

                                  "علیرضا خسروانی"

 

چاپ شده در نشریه "وزن دنیا"

شماره 22 _ تیرماه 1401

 

 

 

  • علیرضا خسروانی
۰۲
ارديبهشت
۰۱

 

                                                     

شعر: در_برف

علیرضا_خسروانی

ماهنامه_آتش

 

ـ دعا می‌کنم:

گرگی که تورا پیدا می‌کند

دندان‌های نحیفی داشته باشد

و هنگام دریدنت

  از لب‌هات شروع نکند...

 

دعای من اما

اگر

اهلِ استجابت بود،

در این شعر، نسیمِ بهارهای سپیدکوه می‌وزید

و صدای آب شدنِ یخ‌ها

در گوشِ آخرین بازماندگانش،

 

نه در شمالگان

در شب

در برف

گرسنه و هراسان

 

اما خب

قوچ‌های وحشی ماندگارند

گرگ نه

می‌دَرَد و می‌رود

حتا اگر  از سینه‌هات شروع کرده باشد؛

و این شاید

تنها خبرِ خوبِ این روزها باشد

 

می‌رود

به این کلمه دقت کن

مثل یک شی،

می‌توانی آن را برداری و هرجا که دلت خواست بگذاری

مثلاً اینجا:  می‌رود!

یا اینجا: می‌رود؟

می‌توانی آن را

از برگه بیرون بیاوری وُ پوست خاکستری‌اش را

نوازش کنی

یا آن را تا بزنی وُ توی جیبت بگذاری

و مثل یک سونوگرافی

که در آن نوشته است: "این توده مشکوک است!"

چند دقیقه یکبار درش بیاوری

و به سطری که زیرش خط کشیده شده

نگاه کنی.

 

و من اینطور برای خودم لالایی می‌خوانم

و من اینطور خودم را تسلی می‌دهم

و من اینطور در افعال جریان دارم

مثل یک چابک‌سوار یا (ممکن) یا (شاید)

 

و یاد گرفته‌ام گاهی عضلات صورتم را

کِش بدهم

و کیسۀ اشکم را، وقتی همسایه‌ها خوابند

در قسمت تاریکِ کوچه خالی کنم.

 

ممکن است در این لحظه مکث کرده باشی

دندان‌های نیش‌اش را

برای چند لحظه

از تلاقیِ بین سینه و بازویت جدا کنی

و لابه‌لای ناله‌هات، تایپ کنی:

چرا بین شعر و روایت دست و پا می‌زنی؟

 

و من صدایی برایت ارسال کنم:

که از شعرهای من اخراج شده‌ای

جای دندان‌هات

روی این سیب مانده

جای دندان‌هات کبود شده

جای دندان‌هات دارد عفونت می‌کند

ای قوچِ خیره مانده

به تنۀ بریدۀ یک بلوط:

مراقب جای دندان‌هاش باش

 

اما چه می‌شود کرد!

تو در من، بصورت غریزی هستی

مثلِ خودم

که بصورت غریزی هستم

غریزی می‌خندم، می‌نویسم

و به مکان‌های تاریک تمایلِ شدیدی دارم.

اگر لبخند می‌زنم، توله‌ای خمیازه کشیده

و هر اشکی که در تشیع‌جنازه‌ها ریخته‌ام

اعتراف می‌کنم

برای خودم بوده است...

 

چاپ شده در ماهنامه ادبی هنری آتش

سال اول/ شماره هفتم/ اسفند هزار و چهارصد

 

  • علیرضا خسروانی
۱۴
تیر
۰۰

چاپ یکی از اشعارم در سایت وزین ایرانشعر

(رِمِدیوس خوشگله)

علیرضا خسروانی

 

به سفیدیِ پرحجمِ چشم‌هات خیره می‌شوم

به سینه‌های حجیمِ دو کبوتر

که در سرت لانه کرده‌اند

به زل زدنِ یک شاهدخت به دوربین

وقتی که می‌گوید:

_نمی‌گذارند ملکه شوم

چون با دلم می‌بینم

با دلم راه می‌روم

و در سرم صداهایی‌ست که مرا خواهند کشت

من هم فکر می‌کنم

تو تهدیدی برای سلطنت هستی

چراکه ماندلا، مایکل و تِرِزا را دوست داری

و لعنت به من که فقط یک رای دارم

 

تو آنقدر زیبایی

که نرسیده به نقطه‌ی اوج این قصه

در تصادفی مشکوک

خواهی مُرد

با یک لیموزینِ لیمویی

توی تونلی در پاریس

کنار دستِ عاشقِ دائم الخمرت

یا در مسیر قُلهک

سرِ یک پیچ

وقتی از گلستان بر می‌گردی

با جیپِ ابراهیم

 

یا تراوش ‌می‌کند صَمغِ زردی از ساق‌ات

وقتی‌که می‌شِکنی

وقتی که سقوط می‌کنی از شاخه‌ای

با دو اسکیتِ تیز       با سما

و التماس ‌می‌کنی به قاضی :

_رهایم کنید

من

تنها بلدم، سنگ روی یخ باشم

لیزم بدهید تا برایتان برقصم

و لعنت به من

که از هیئتِ منصفه نیستم

 

تو آنقدر زیبایی

که قبل از چهل‌سالگی

خودکشی‌ات می‌دهند

با مشتی فِلوکسِتین   در سگی‌ترین ساعتِ صبح

وقتی که بالشی نمور، نوازش می‌کند

موهای بلوندت را

_سینه‌های کوچکِ لیمویی‌ام

شکمِ گردِ شهوانی‌ام

هر چیزی در تنِ من زیباست

هر

چیزی

در تن‌ام

زی...

و این آخرین کلماتِ پریده از گلویت هستند

 

 

یا اینکه

باد تورا می‌برد

یا تو

خودت را به باد خواهی داد

وقتی که تنهایی، رخت‌ها را پهن می‌کنی

رِمِدیوس خوشگله‌ی صدسال تنهایی...

 

در همین سایت این مطلب را (قبرستان مجسمه ها) از من بخوانید.

 

  • علیرضا خسروانی