علیرضا خسروانی

می‌نویسم پس هستم

علیرضا خسروانی

می‌نویسم پس هستم

علیرضا خسروانی

علیرضا خسروانی
عضو تحریریه فصلنامه بادبان و هفته‌نامه ویرنامه
دانش آموز داستان نویسی
و عاشق شعر...

ایمیل: arkhosravani12@gmail.com
اینستاگرام: alireza_khosravani12

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها

۲ مطلب با موضوع «نوشته‌های این وبلاگ :: معرفی کتاب» ثبت شده است

۰۳
تیر
۰۰


آدرنالین/غیاث‌المدهون


چند وقت پیش در بی‌حوصلگی‌های همیشگی‌ توی همین پلتفُرم، سرسری می‌گشتم تا عکس مردی را دیدم که خیرگیِ عجیبش به دوربین اولین چیزی را که به ذهنم آورد این بود که چقدر این مرد شبیه به باتیستوتاست، بازیکنِ آرژانتینیِ سالهای دورِ فیورنتینا و نمی‌دانم چرا توضیح عکس را نخواندم تا گذشت و چند ماه بعد در جای دیگری پادکستی را شنیدم که در آن تکه شعری، شاخک‌هایم را تکان داد:
(شهری که در آن ساکنم
اصلا شبیه به شهری نیست که در من ساکن است.)
و این شوریدگی، بخاطر این نبود که علاقه‌ی بی‌حدی به شعرِ سپیدِ عربی دارم بلکه رَشکی بود که می‌خوردم که ای کاش این جمله از آنِ من ‌بود. در ادامه خنجرش را فروتر کرد و گفت: 
(این شعر را برای زنی سرودم که عاشقش بودم
حالا او مرد دیگری دارد و من، این شعر را.)
طاقتم طاق شد و جویای نامش شدم. اسمی خوش آهنگ داشت و دارد: غیاث المدهون به سراغش رفتم و به عکسی برخوردم که چندماه پیش مرا بیاد باتیستوتا انداخته بود. صفحه را پایین‌تر کشیدم:
(من همویَم که وحشیانه دوستت داشت
و همچون گرگی زخمی
دورِ خانه‌ات زوزه می‌کشید
چطور قلبم
که به خوردنِ انگشتِ زنان عادت داشت،
پیشِ تو گیاه خوار شد؟
تو سوره‌ی شاعرانی
عصاره‌ی زنانِ خاورمیانه و شمال آفریقا
من بخاطر تو
دستور زبان عربی را هم از نو خواهم نوشت.)
و از میهنش گفته بود:
(وقتی دمشق را ترک کردم،
من ساکن بودم و این دمشق بود که دور می‌شد.
و گفته بود:
حتا اگر راه ایتاکا از ایتاکا زیباتر باشد،
راه دمشق از دمشق زیباتر نیست.)
پس تحمل نکردم و تنها کتابی که از او ترجمه شده بود را سفارش دادم: #آدرنالین و با رسیدنش مثل یک مهمان عزیز از دیدنش خوشحال شدم و به عادت همیشگی که کتابِ شعر را از وسط میخوانم آن را گشودم و این شعر را دیدم:
(من در تو غرق می‌شوم 
آنچنان که سوری‌ها در دریا
لا اله الا الله
ببین جنگ کارمان را به کجا کشانده؟
حتا در بدترین کابوسهایم نمی‌دیدم
که در میانه‌ی شعری بنویسم
من در تو غرق می‌شوم
همچنان که سوری‌ها در دریا غرق می‌شوند.
و یا
می‌دانی چرا وقتی مردم گلوله می‌خورند می‌میرند؟
چون هفتاد درصد آدمی آب است
درست مثل اینکه تانکیِ آبی را سوراخ کرده باشی.)
و همه‌ی شعرهایش را چندین و چند بار خواندم و می‌خوانم و اگر می‌خواهید جنگ، اشک، آوارگی و عشق را یکجا درون شعر ببینید، شماهم آنرا بخوانید:
(زندگی زیبا بود
اگر از خواب بیدار می‌شدم
و می‌دیدم
که بَدَویِ صحرانشینی شده‌ام
با کمی توتون
و آزادی بسیار.)

باقی‌بقا
.
علیرضا خسروانی
مجموعه شعر آدرنالین غیاث المدهون
ترجمه سارا رحمتی نشر مرکز

  • علیرضا خسروانی
۰۳
تیر
۰۰


اشک‌های آبی، اشک‌های زرد / محمد الماغوط

 

محمد‌الماغوط (شاعر سوری) زمانی گفته بود تنها درمان افسردگی (عشق، یک زن و آزادی‌) است و بعد از مرگِ همسرش سانیا الصالح که شاعره‌ای خودساخته بود، اندوه فراوان بر دل گرفت و هرگز دوباره ازدواج نکرد. سامی مُبَیَد در مقدمه‌ی این کتاب می‌گوید هربار که به الماغوط اصرار می‌کردم با من مصاحبه کند از این کار سر باز می‌زد و می‌گفت: من از مصاحبه بیزارم چون مرا یاد سرویس‌های امنیتی و مدرسه می‌اندازد و من از یادآوری هر دوی آنها متنفرم. و تنها عبارت قابل ذکری که از او به یاد دارم این است که می‌گفت: من از هیچ چیزِ زندگی‌ام پشیمان نیستم!
محمد الماغوط با فقر و فلاکت و تنگ دستی بزرگ می‌شود و پس از زندگیِ پررنج و اما پربار از شعر و نمایشنامه‌های زیبا، در سال 2007 در اوج افسردگی و بیماری از دنیا می‌رود.
در جایی از او می‌پرسند که چرا به عضویت حزب سوسیال سوریه درآمدی؟ و او پاسخ می‌دهد چون فقیر بودیم؛ دفتر حزب به خانه‌مان نزدیک بود و بخاری داشت. و دفترِ حزبِ دیکرِ سوریه (بعث) دور بود و سرد و بارها تاکید می‌کند که هیچ‌گاه مرامنامه‌ی حزب را نخوانده است. اما در طول عمرش بخاطر زبان گزنده و انتقادی‌اش در شعر و نمایشنامه بارها دستگیر و شکنجه و زندانی و تبعید می‌شود.
موضوع اشعار و نمایشنامه‌های الماغوط ستایشِ وطن و عشق است و البته نکوهشِ حکام ظالم و فقرِ مردمانش.
.
شمشیرها در دمشق
گردن‌ها در لبنان
شکست در فلسطین
شیون در ایران
گرسنگی در سودان
و کمک‌ها به عربستان!

سرمه در یمن
بهشت در غوطه
و پاییز در قاسیون!

دهل در حرستا و جشن در دوما...

دیگر عصر قهرمانی‌ها و شعارها به پایان رسیده است
و عصر خیانت‌ها و بهانه‌جویی‌ها فرا رسیده
لیک خنده‌ی کودکان و چهچه‌ی پرندگان
در جعبه‌ها و بر دوش
از جایی به جای دگر
همچون ابزار شکار و آرایشی 
که به اردوی شاهان و امیران می‌برند!
.
و در شعر دیگری می‌سراید:
اشک‌هایم
بس که به آسمان نگریسته‌ام 
و گریسته‌ام
آبی‌اند.
اشک‌هایم
بس که خوابِ سنبله‌های طلایی دیده‌ام
و گریسته‌ام
زردند...
.
شعرها از کتابِ اشک‌های آبی اشک‌های زرد/ گزیده‌ی اشعار محمدالماغوط/ ترجمه‌ی رامین ناصر نصیر و غسان حمدان/ نشر مروارید
.
پ ن: من این کتاب را در میان چند کتاب دیگر از الماغوط به خاطر ارزان بودنش خریدم (هفت هزارتومان) اما مثل یک دفینه‌ی هزاران ساله و مثل هر کتابِ گمنام و با ارزش دیگری، نمی‌توان بر آن قیمتی گذاشت.

 

علیرضا خسروانی

محمد الماغوط

 

  • علیرضا خسروانی