علیرضا خسروانی

می‌نویسم پس هستم

علیرضا خسروانی

می‌نویسم پس هستم

علیرضا خسروانی
عضو تحریریه فصلنامه بادبان، ماه کامل هنر و هفته‌نامه ویرنامه
دانش آموز داستان نویسی
و عاشق شعر...

ایمیل: arkhosravani12@gmail.com
اینستاگرام:

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهریار مندنی پور» ثبت شده است

۱۰
اسفند
۹۹

فصلنامه بادبان

سال اول شماره اول بهار98

شاعرانگی در داستان (استعاره)

علیرضا خسروانی

((برای دانلود فایل pdf و با کیفیت نشریه بادبان به انتهای این مطلب مراجعه نمایید.))

از آنچه میان هنرها مشترک است نمی‌توان به سادگی گذشت. شعری که در یک نمایشنامه جریان دارد یا داستانی که در یک تابلوی نقاشی. این تعبیر شاید کمی شاعرانه باشد اما اشتراکاتی که در همه ی هنرها و انواع ادبی وجود دارد غیرقابل انکار است.

ویلیام فاکنر نویسنده همانگونه که شاعر را موسیقی‌دانی شکست خورده می‌داند _ که دلیلی روانشناختی است مبنی بر آهنگ نهفته در شعر_ داستان نویس را نیز شاعری شکست خورده می‌داند. هرچند این نظر همچنان قابل رد یا پذیرش است اما می‌تواند بیانگر اشتراکات متعدد بین شعر و داستان باشد.

با این وجود در روایت های جاری در مثنوی‌های کلاسیک و اشعار نو( مدرن و پست مدرن)

دو سویه بودن این رابطه نیز، مشهود است.

 

چو ضحاک شد بر جهان شهریار

برو سالیان انجمن شد هزار

سراسر زمانه بدو گشت باز

برآمد برین روزگار دراز

نهان گشت کردار فرزانگان

پراگنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند

نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز

به نیکی نرفتی سخن جز به راز

 

این چند بیت که آغاز داستان ضحاک از شاهنامه است تأییدی بر این مدعاست. فردوسی برای شروع یک ماجرا تنها در چند بیت، توصیف بی‌بدیلی از جَو حاکم بر آن زمانه به تصویر می‌کشد. که اگر از دید داستانی به این شاهکار ادبی بنگریم می توان همه ی عناصر داستان را، از زاویه دید (دانای کل نامحدود) گرفته تا شخصیت پردازی و دیگر عناصر تشکیل دهنده ی یک رمان، در آن مشاهده کرد. و البته مثال‌های بی‌شمار دیگری از ادبیات کلاسیک ایران و جهان در این زمینه :

(مثنوی معنوی از مولانا_ لیلی و جنون ، شیرین‌ و فرهاد از نظامی گنجوبی_ ایلیاد و اودیسه اثر هومر و ...)

و یا اشعار روایی برخی از شاعران معاصر (نیما یوشیج، مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرایی، حمید مصدق و...)

به قسمت آغازین شعر کتیبه اخوان ثالث توجه کنید:

 

"فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود

و ما این سو نشسته، خسته انبوهی

زن و مرد و جوان و پیر

همه با یکدیگر پیوسته، لیک از پای

و با زنجیر

اگر دل میکشیدت سوی دلخواهی

به سویش می توانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود

تا زنجیر..."

 

به وضوح، زاویه دید اول شخص و فضاسازی را  که از عناصر داستانی است در این شعر

می بینیم.

      

اما آنچه قابل توجه است وام گرفتن داستان نویسان از ویژگی‌ها شعری در روایت‌‌‌هاست، یعنی روی دیگر این مقوله.

 در بسیاری از داستان‌های واقع‌گرایانه که از زبانی شاعرانه برخوردارند، نویسنده با استفاده از انواع آرایه‌های ادبی، صنایع لفظی و حتا شعری، از جمله: تشبیه و استعاره،  تکرار و واج‌آرایی، کنایه و مجاز، تضاد، جانبخشی و جاندارپنداری، حس آمیزی و...، نثر داستان را شاعرانه می‌کند. و یا از دیگر مشخصه های شاعرانگی، مانند انواع استعاره غیر بلاغی (استعاره مفهومی و قطب استعاریمجازی) برای ارائه مفهوم نهفته در داستان استفاده می کند. چنانکه در بعضی از داستان‌ها اگر عناصر تشکیل دهنده و ماجرا وجود نداشته باشد بدلیل وجود آرایه‌های ادبی و حتا وزن عروضی_ با شعر اشتباه گرفته می‌شود‌:

 

گِل به سر انگشت‌های سلوچ موم بود. گُل بر آن انگشت‌ها (جای خالی سلوچ، دولت‌آبادی، ص۱۲)

دست‌هایش را بی‌هوا در هوا تکان می‌داد.بال بال می‌زد(همان، ص۱۳)

صورتم را به صدای خنده‌اش می‌چسباندم (یوزپلنگانی که با من دویده‌اند، نجدی، ص۴۷)

آب طاهر را بغل کرده بود( یوزپلنگانی که با من دویده اند، نجدی، ص7)

آجرها هم آمدند. مادر فاطی هم در آن صدایی که هوا را پاره کرده بود با من به بیرون از اتاق پرت شده بود ( همان، ص۴۷)

پرده‌ای که به باد تکیه داده بود تا وسط اتاق می‌آمد و پاهای توری خودش را به من می‌مالید( همان، ۴۸)

صدای افتادنش را تمام گیاهان شنیدند (همان، ص74)

من، مردی مفرغی رنگم که چهارسال دیگر به چهل سالگی می رسم. حافظه ی سمج و فکرهای مدامم را با سکوت در برابر آدم های پرصدا جبران می کنم. ( ماه نیمروز، مندنی پور، ص48)

همیشه برای من همین طور است.مثل سایه ی یک تیر چراغ برق ندیده گرفته می شوم. (همان، ص 49) 

نور چراغ مهتابی خیابان از لای پرده ی پنجره روی سقف افتاده بود ، مثل یک ماهی ، ماهی مهتابی پوزه باریکی که دمش به چوب پرده چسبیده و زنجیر جارِ بلوری توی شکمش فرو رفته. (همان، ص56)

 

 

        

   

 

استعاره

اما از میان انبوه آرایه‌های ادبیِ مشترک در شعر و داستان، تشبیه در میان نویسندگان رواج بیشتری یافته است. که در بیان و توصیف صحنه‌ها، موقعیت‌ها و حتا شخصیت پردازی به وی کمک بسیاری کرده و خوانش داستان را نیز برای مخاطب لذت‌بخش‌تر می‌کند. این خصیصه ممکن است از ساده‌ترین نوع تشبیه گرفته تا پیچیده‌ترین مشتقات آن یعنی انواع استعاره ( مکنیه_ مصرحه) برای داستان‌نویس مورد استفاده قرار گیرد.‌

تشبیه در علم بیان مانند کردن چیزی است به چیزی دیگر و دارای چهار رکن است (مشبّه _ ادات تشبیه_ وجه شبه_ مشبّه بِه) و استعاره که از مشتقات آن است به عاریت گرفتن یک عبارت است بجای عبارت دیگر بر اساس شباهت بین آن دو ، و از چهار رکنِ تشبیه، تنها یک رکن آن را دارد (مشبّه یا مشبّه به) .

 

باز امشب ای ستارۀ تابان نیامدی

باز ای سپیدۀ شب هجران نیامدی

بعنوان مثال در بیت بالا از شهریار محبوبِ شاعر (مشبّه) حذف شده و "ستاره تابان و شب هجران" (مشبّه به) به جای آن (بعنوان استعاره) آمده است.

 

و یا مثال زیر از گلستان سعدی:

"شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد. موضعی خوش و خرّم و درختان درهم، گفتی که خردۀ مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریّا از تاکش آویخته."

گل ها و سبزه های رنگارنگ (مشبّه) حذف شده و به جای آن خردۀ مینا (استعاره) آمده است. همچنین خوشۀ انگور (مشبّه) حذف شده و به جای آن عقد ثریّا (استعاره) آمده است.

 

و یا در این بیت از نظامی:

گفتا که مرو به غربت و می بارید

از نرگس تر، به لاله بر مروارید

واژه های نرگس ، لاله و مروارید در معنای اصلی خود بکار نرفته اند، بلکه به ترتیب استعاره از چشم، چهرۀ زیبا و اشک هستند.

حال با این تعاریف، نویسندگان داستان نیز با استفاده از این آرایه ها تصاویر پایداری در ذهن خواننده ایجاد می کنند:

همه‌ی چراغ‌ها و حتا زنبوری‌ها روشن بود، و کاروانسرا از دور به دهکده‌ای در مه شبیه بود (سمفونی‌مردگان، معروفی ص۹)

مثل باد از بیخ گوش آدم می‌گذشتند ( همان، ص۱۵)

چشم‌های مادر از قعر فرورفتگی‌ها، در سقف مانده بود، مثل لانه‌ی چلچله‌ها در تنه‌ی درختان پیر (همان ص۱۹)

دهانش مثل ماهی تازه صید شده باز و بسته می شد (یوزپلنگانی که با من دویده اند، نجدی، ص15)

گلوی مرتضی مثل کاغذ سمباده شده بود(همان، ص17)

گازوئیل مثل استفراغ قاطی استخر می شد (همان، ص18)

صدایی نرم مثل علف (همان، ص22)

دانه های باران نرم بود مثل صبح (همان، ص38)

صدا شبیه سورتمه اسبی روی یخ یا شیشه بود (همان، ص53)

بازجویی های طولانی به درازای خیابانی تا بازداشتگاه ( دوباره از همان خیابان ها، نجدی، ص25)

انگار چنگک چاه خانه تیزش را بندازه تو دل آدم (همان، ص52)

کوچه مثل طناب باز شده از گردن ورزاهای ذبح شده افتاده زیر پنجره ام (همان، ص 96)

عقیل مثل یکی از همین پایه ها بود. معلق (عقیل عقیل، دولت آبادی، ص38)

گریه، دختر نابالغی است در خانه ی غریبان(همان ص23)

خود کلوخ بود. کلوخ شده بود، کلوخی بر کتل (همان، ص17)

لب هایش لرزیدند، لرزه ی پوست گرده گوساله ای وقتی خرمگسی آن را بگزد (همان،ص36)

قلبش می تپید. تکه ذغالی گداخته در سرماهای نیم شب... (جای خالی سلوچ، دولت آبادی، ص380)

مرگان کاری ترین زن زمینج، شمشیر دو دمه (همان، ص1088)

رود در هفت شاخه و هر شاخه اژدهایی پیر ، نرم وخاموش می خزید (همان، ص 997)

تپش قلب مرگان تندتر شد. پرنده ای در جاذبه نگاه یک افعی (همان، ص  400)

زمین چون چشم یتیمی حسرت زده بود . پهن، بی پایان و بی گناه (کلیدر، دولت آبادی، ج1 ص198)

پاییز برگ شده ای از کوچه می گذشت (همان، ص112)

خودمان را ریختیم لای بچه ها (دوباره از همان خیابان ها، نجدی، ص48)

پشم هایش ریخته (همان ، ص 52)

تشتی پر از چراغ چراغ اتاق عمل ( همان)

چشم هایش درخشش سرب از زنگ ساییده شده دارند (ماه نیمروز، مندنی پور، ص55)

       

 

 

         استعاره مفهومی

گاهی هم داستان نویسان از دیگر انواع استعاره ( استعاره مفهومی) برای تفهیم و زیباتر شدن اثر استفاده می کنند که البته نباید آن را با استعاره ای که از تشبیه مشتق می شود اشتباه گرفت. چرا که استعاره مفهومی طبق نظریه لِیکاف و جانسون (زبانشناسان آمریکایی) فهماندن یک ایده بر اساس یک ایده یا حوزه مفهومیِ دیگر است.

جرج لِیکاف معتقد است استعاره تنها مختص زبان نیست و سرتاسر زندگی روزمره انسان _از جمله اندیشه و عمل او را _ در بر می گیرد.

 به عنوان مثال در جمله (قیمت ها بالا رفته) که در بین همه ی انسانها مشترک است، برای نشان دادن وضعیت اقتصاد و یا (کمیت ها) از مفهوم (بالا رفتن) که مربوط است به حوزه ی (جهت ها) استفاده می شود. البته لازم به ذکر است در استعاره مفهومی بین ایده ها و حوزه ها قطعا ارتباطی موجود است که برای تفهیم موضوع مورد توجه و استفاده قرار می گیرد.

یا وقتی در ارتباط بین دو نفر گفته می شود (این رابطه به بن بست رسیده است) برای تفهیم وضعیتِ یک رابطه ی عاشقانه از مفهومی دیگر (راه) استفاده می شود. ارتباط این دو مفهوم هم می تواند این باور باشد که عشق یک سفر از مبدأ به مقصد است.

حال طبق نظریه لِیکاف و جانسون اگر نویسنده ای بخواهد از این نوع استعاره در داستانش استفاده کند، باید آن را در خلال روایت بیان کند نه در ترکیب واژگان.

بعنوان نمونه می توان به داستان نشانی از احمدرضا احمدی (ادبیات کودک) اشاره کرد. که در آن کودکی برای درمان سرفه ی مادربزرگش به داروخانه می رود و هرگاه شربت را از جایش در می آورد صدای سرفه ای را میشنود که استعاره از رنج مادربزرگ است و پس از طی کردن مسیر طولانی و پر از رنج به داروخانه میرسد. دربین راه با پاسبانی که صدای سوت می دهد، سرکارگر کارخانه پودر لباسشویی که از دهانش کف بیرون می زند، تلفن چی که صدای زنگ تلفن می دهد و زن تایپیستی که وقتی دهانش را باز میکند صدای دستگاه تایپ می دهد، برخورد می کند . که هرکدام استعاره از روزمرگی آدم ها و فرورفتگی آنها در مشاغل است. در پایان هم تنها نوازنده خیابانی که همراه دیگر نوازندگان تار می زند و از دهانش گلهای داوودی و گل یخ بیرون می ریزد ، صدای سرفه ی برخواسته از شیشه کودک را میشنود و همراه او به داروخانه می رود. که این اتفاق هم می تواند استعاره از بهبودی مادربزرگ کودک باشد. از پایان تأویلی این داستان هم می‌توان برداشت های متفاوتی کرد که همین هم می تواند تعریف لِیکاف از استعاره مفهومی باشد. که به  گفته ی او در زندگی همه انسانها در جریان است.

"از پشت شیشه های کیوسک تلفن ، خیابان را دیدم که برف می بارید. در میان دانه های برف نوازندگانی را دیدم که با هم حرف می زدند.

از دهانشان گل های داوودی و گل های یخ بر کف خیابان می ریخت. یکی از نوازندگان ایستاد و من را نگاه کرد.

شیشه خالی شربت سینه را از جعبۀ آن بیرون آوردم ، صدای سرفۀ مادربزرگ را شنیدم، صدای سرفۀ مادربزرگ را مرد نوازنده شنید ، خندید. نشانی را به مرد نوازنده دادم.

با مرد نوازنده به داروخانه رفتم و یک جعبۀ شربت سینه خریدم. شیشۀ پر از شربت سینه را از جعبۀ آن بیرون آوردم. صدای سرفۀ مادربزرگ را نشنیدم، صدایی شنیدم که نمی شناختم.

از مرد نوازنده نام صدا را پرسیدم، گفت:

_صدای تار من است، من نوازنده تار هستم ... (نشانی، احمدی، احمدرضا)"

 

 

قطب استعاری

رومن یاکوبسن (زبانشناس روسی، 1896_1982) معتقد است همانطور که نویسنده در آثار نثر از مجاز (یعنی از جز به کل رسیدن) برای تفهیم اثر خود استفاده میکند. شاعر نیز به استعاری کردن شعر گرایش دارد. حال آنکه اگر یکی از مشخصه های شعر، قطب استعاری باشد ، هرگاه نویسنده ای در داستان خود از این مشخصه استفاده کند، خواه ناخواه شاعرانگی را در اثرش لحاظ کرده است. به تعبیر یاکوبسن، قطب استعاری یعنی گسترش کلام به کمک محور جانشینی. البته جانشینی اولاً مبتنی بر شباهت و همانندی و ثانیاً محدود به عناصر کوچک زبانی ( واژه، عبارت و جمله و... ) نیست . بلکه گاه در سطح کلان روایت اتفاق می افتد. یک داستان جانشین داستان دیگری می شود که در این صورت از چند جنبه از جمله شخصیت، زمان، مکان، توصیف و خلق تصویر مورد توجه قرار می گیرد. یعنی ممکن است شخصیتی جایگزین شخصیت دیگر شود و یا تداخل شخصیت صورت پذیرد. و یا از لحاظ زمانی، گذشته و حال در هم آمیخته شوند و مکان پیچیده و مبهم شود. همچنین ممکن است تصاویر خیالی و واقعی آمیخته شوند. بهترین مثال ها برای پرداخت این نوع استعاره، داستان های شهریار مندنی پور هستند که از این ویژگی بخوبی برای شاعرانه کردن داستان هایش استفاده می کند:

سفرهایی برای مراد پیش می آمد. برای کارهای عجیب که علتشان را نمی فهمید و اهمیت هم نمی داد : در شهری، با تفنگی دور زدن، ترکاندن یکی از چراغ های یک خیابانی ... در شهر دیگری ، با لگد خراب کردن پلکان چوبی یک خانه متروک ،... سرقت عروسک دختر بچه ای در پارک شهر کشوری سوم ... اما این مسیرهای طولانی زمینی ... نیکویی بودند تا مراد همچنان او را اربابان دانایی دیگری آشنا کند: همه کس و همه حرف، اما همیشه، همه جا یک مرد درخشان سفید گیسو، در ردایی ابری همراهشان بود که مراد هیج از او نمی گفت. (داستان کوتاه ارباب کلمات، آبی ماورای بحار، مندنی پور شهریار، ص116)

داستان ارباب کلمات درباره ی مردی است قوی اما تهی مغز که همه اورا مسخره و با حیوانات مقایسه می کنند. مرد تصمیم میگیرد که بیاموزد. به خدمت پیری می رود و می خواهد که از منطق و فلسفه و ... برایش بگوید و او را تعلیم دهد. پیر ابتدا از او می خواهد که هرکاری را که می گوید انجام دهد . مرد می پذیرد و به خدمت پیر در می آید. در انتها که پیر کارهایی برخلاف عرف انجام می دهد ، مرید به مخالفت با او بر می خیزد و...

داستان مندنی پور ناخودآگاه مخاطب را بیاد داستان خضر و حضرت موسی می اندازد و این همان قطب استعاری است و استفاده ی نویسنده از جایگزینی شخصیت ها از طریق شباهت اعمال  (پیر و خضر _مراد و موسی). که ذهن خواننده را معطوف می کند به سمت ماجرایی قدیمی (برای درک بهتر داستانی که در زمان حال روایت می شود).

 

به هر روی می توان نتیجه گرفت که شاید تشبیه و استعاره (از هر نوعی) بعلت داشتن صراحت در توصیف، جزئی از استخوان‌بندی اصلی داستان تصور شوند. اما به هر حال از ارکان تخیل هستند که آن نیز از ویژگی‌های مهم شعر است و داستان، آن را به مانند شاخصه‌های دیگر شاعرانگی به عاریه می‌گیرد.

 و به مانند بسیاری دیگر از اشتراکات شعر و داستان زبانی و مفهومی در پیشبرد روایت، تفهیم ماجرا ، به تصویر کشیدن صحنه ها و شخصیت پردازی به مدد نویسنده می‌آیند. و یا به زیباتر شدن آن می افزایند.

       

 

منابع:

مصاحبه شمس لنگردی در نشست داستان شاعرانه (کانون عصر چهارشنبه ی ما)

مجموعه داستان کوتاه، یوزپلنگانی که با من دویده اند، نجدی بیژن

مجموعه داستان کوتاه، دوباره از همان خیابان ها، نجدی بیژن

مجموعه داستان کوتاه، آبی ماورای بحار، مندنی پور شهریار

رمان عقیل عقیل، دولت آبادی محمود

رمان جای خالی سلوچ، دولت آبادی محمود

رمان کلیدر، دولت آبادی محمود

رمان سمفونی مردگان ، معروفی عباس

داستان کوتاه نشانی، احمدی احمدرضا

نشانه شناسی تخیل و استعاره در داستان نشانی، فاطمه کاسی و محمدصادق بصیری

استعاری شدن زبان در داستان های شهریار مندنی پور، ابراهیم محمدی، رضا موصلی

علوم و فنون 1 و 2، دوره متوسطه دوم (رشته ادبیات و علوم انسانی)

 

                                                        

                                                        

 

دریافت
حجم: 9.9 مگابایت
توضیحات: شماره اول فصلنامه بادبان
 

 

  • علیرضا خسروانی